❤ ‿❤ اشک باران ❤ ‿❤ عاشقانه و عارفانه |
|||
سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:, :: 15:44 :: نويسنده : reza
نوشته بود ذهن تو مریض است .... نه رفیق بیا ذهن مریض رو برات معنی کنم ذهن مریض اونه که به بهانه جا نبودن در مترو و اتوبوس خودشو به زنها میماله ذهن مریض اونیه که وقتی دختری کنار خیابان در انتظار تاکسی است قیمت میپرسد ذهن مریض اونیه که تا موی بلوند و استخونی میبینه فاحشه مینامه ذهن مریض اونیه که شیطنت خاص دخترها رو فاحشگری میدونه ذهن مریض اونیه که کوچکترین لبخند زن رو پیشنهاد سکس میدونه ذهن مریض اونیه که مردان با دیدن دختری با رز قرمز و ساپورت ارضا میشن اینجا مردهایش از کمبود همه را فاحشه میدانند جز مادر و خواهر خویش خاطـــــــــــرات بی هــــــــوا می آیند گاهی وســـــــــط یک فــــــــــکر… گاهی وسط خــــــــــیابان!!! ســـــــــــردت میکنند؛ داغـــــــــت میکنند خاطـــــــــرات تمـــــــــام نمیشوند… تمامـــــــــت میکنند www.ashkbaran.loxbolg.comسه شنبه 19 آذر 1392برچسب:, :: 15:26 :: نويسنده : reza
ﺩﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﯼ . . . ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﺯﺩﯾﺪﯼ . . . ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﮐﻪ ﭘﮋﻣﺮﺩﯼ . . . ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﮔﺮﻓﺘﯽ . . . ﺻﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﺒﻬﺎ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯽ . . . ﻧﺎﻥ ﻭ ﻧﻤﮑﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩﯼ . . . ﺣﺘﯽ ﻧﻤﮑﺪﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺘﯽ . .. ﻫﻤﻪ . . .ﺣﻼﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ ! ﺟﺰ " ﻟﺮﺯ ﺩﻟﻢ ﺩﺭﺍﻭﻟﯿﻦ نگاه!" ﺣﺮﺍﻣﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺩﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽ فقط خوب باش ! این روزها "خوب بودن" به اندازه کافی "متفاوت" است این روزها همه ادعا دارن طعم خیانت را چشیده اند همه ادعا دارن بدی را به چشم دیده اند همه ادعا دارن تنهایی را کشیده اند پس کیست که دنیا رو به گند کشیده است ؟! شـــــایــــــد مــــنــــم !! www.ashkbaran.loxbolg.comبفهم لعنتی…..! یکبار هم بفهم!! این اسمش قلب است…. همان که در دستت بازیش میدهی! عروسکت را میگویم!! اسمش قلب است…..می تپید قبل از تو! رنگ داشت!امید داشت…..!!! تو سردش کردی…سنگش کردی….تنگش کردی….دیگر نفس ندارم!!! پس بده….. من قلبم را میخواهم…! www.ashkbaran.loxbolg.comسه شنبه 19 آذر 1392برچسب:, :: 15:18 :: نويسنده : reza
ترس از دست دادنت
همه ی آنهایی که مرا نگاه میکنند میفهمند
که من حسود هستم !!
و همه آنهایی که تو را نگاه میکنند
آه ..
لعنت به آنهایی که تو را نگاه میکنند . www.ashkbaran.loxbolg.comسه شنبه 19 آذر 1392برچسب:, :: 15:15 :: نويسنده : reza
آﺩﻣــــــــــﺎﯼ ﺭﺍﺳـــــــﺘﮕﻮ .... ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﻭ ﺧﯿﻠــــﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻋﺎﺷـــــﻖ ﻣﯽ ﺷﻦ ...
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺣﺴﺎﺳﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺑُﺮﻭﺯ ﻣﯿﺪﻥ .....
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﻬﺖ ﻣﯽ ﮔﻦ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘـــــــﺖ ﺩﺍﺭﻥ ....
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾـــــﺮ ﺩﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﻦ ....
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾــــــﺮ ﺗﻨــــــــﻬﺎﺕ ﻣﯽ ﺫﺍﺭﻥ ....
ﺍﻣــــــــﺎ .....
ﻭﻗﺘـــــﯽ ﺯﺧﻤــــــــﯽ ﺑﺸﻦ ...
ﺳﺎﮐﺖ ﻣﯽ ﺷﻦ ...
ﭼﯿـــــــﺰﯼ ﻧﻤـــــــــی ﮔــــــــﻦ ....
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺮﻥ ....
ﻭ ....
ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻢ ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﮔﺮﺩﻥ ...
(ولـــــــــی تا ابــــــــــد میشکــــــــــنن)
سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:, :: 15:11 :: نويسنده : reza
خدايا دوستت دارم...
بيشتر از همه چيز...بيشتر از همه كس...
دلم ميخواهد در اغوشت ارام بگيرم...
نوازشم كن چشمانم يك خواب بلند را ميطلبد...
فاصله ام تا تو زياد است ودستم به اسمانت نميرسد اما...
اما برايت سخت دلتنگم...
من از زمين خسته ام...
از ادمهايش...
از رسمشان...
از همه چيز خسته ام...
ميخواهم به اسمان بروم انجا كه همه چيز ميدرخشد...
امروز تمام ارزوي من تويي...
خدايا دوستت دارم
ميخواهم به ديدنت بيايم
صدايم را ميشنوي؟؟!!
دستم را بگير و با خودت ببر...
مرا ببر به دنيايي كه چوپان دروغگويي در ان نيست...
دنيايي كه گوشه گوشه اش بوي صداقت ميدهد...
دنيايي كه فرهادش به جرم دوست داشتن شيرين مجبور به كندن
كوه نباشد...
دنيايي كه ذره ذره اش بوي عشق ميدهد...
زميني ها سنگ دل شده اند!!
مادربزرگ ديگر در شب هاي باراني حيوانات سرما زده را به
خانهاش راه نميدهد...
ديگر كسي عاشق نميشود ...همه دارند دل ميكنند...
عمق همدردياش با هم در گفتن يك اخي... خلاصه ميشود...
خدايا دل كوچك من تحمل اين همه درد را ندارد...
انجا كه چشمانم ميبينند ولي از دستانم كاري ساخته نيست....
خدايا ميخواهم در كلبه ي حقيرانه ام چون تويي داشته باشم...
مهمان هميشگيم بمان...
حرفاي دلم بود به خداجونم....
خدايا خيلي دوست داااااااااااااااارم... سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:, :: 15:8 :: نويسنده : reza
دلتنگ که باشی ، سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:, :: 15:4 :: نويسنده : reza
دلتنگ که باشی ، پــــلاک کوچـــه ، حـــتــــی آدرس خانـــــه ام را عـــــوض کــرده ام چه فایــــده ، یــــاد تــــــــــــــو در پــــرت تــــرین خیـــابـــان های این شـــهــــر هـــم مـــــرا به راحــتــی پـــیــــدا می کـــنـــد… www.ashkbaran.loxbolg.comجمعه 15 آذر 1392برچسب:, :: 20:18 :: نويسنده : reza
وقتی دو عاشق از هم جدا میشن ... دیگه نمیتونن مثل قبل دوست باشن ... چون به قلب همدیگه زخم زدن ... نمیتونن دشمن همدیگه باشن ... چون زمانی عاشق بودن .. جمعه 15 آذر 1392برچسب:, :: 20:15 :: نويسنده : reza
لحظه هایست که تنهایی من سنگین است... لحظه هایی که تو را می خوانم لحظه هایست که از گریه به خود می پیچم... لحظه هایی که تو را می خوانم لحظه هایست که از گریه فرو می ریزم... میشود گریه نکرد... میشود ساده نشست... میشود عمق پریشانی را با سکوتی به فراموشی و انکار سپرد! ولی ای کاش تو کاری بکنی... دل من طاقت دنیای تو را کم دارد! دل من خسته و بی فرجام است... لحظه ای با تو پر از احساسم لحظه ای بی تو ز غم سرشارم... و مرا لحظه ی سرشاری و غم بسیار است! ... من و تنهایی و یک عالمه غم تا کجا طاقت تکرار شدن را داریم؟ من به دنیای تو بدبین هستم... من به رویای محبت، به صفا، عشق و وفا شک دارم! ... و من اینگونه به تنهایی خود می نازم... خلوتی از تو و من... خلوتی دور ز دنیای پر ترس و دروغ... لااقل با دل خود میسازم... و جدا از همه جا ، از همه کس روی دستان نوازشگر تو میمیرم... گره کور فرو پاشی من میشود باز به دستان تو اما یارب! من تو را کم دارم... من به دستان تو محتاج هستم... بگشا بند و مرا خالی کن... باز کن این گره کور و مرا راهی کن.... کاسه ی صبر من عمریست که پر گشته خدا... جمعه 15 آذر 1392برچسب:, :: 20:7 :: نويسنده : reza
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت گر چه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم و هر پنجره ای که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
وخدا می داند سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود
من نه عاشق بودم و نه دلداده گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید
آسمان فرصت پرواز بلندیست ولی؟ قصه این است چه اندازه کبوتر باشی
www.ashkbaran.loxbolg.com جمعه 15 آذر 1392برچسب:, :: 20:0 :: نويسنده : reza
باور کن...
شاید این تقدیر من بود که بدون تو بمیرم از غم غریبی تو لحظه ای اروم نگیرم
یا شاید خدا دلش خواست چشاتو ازم بگیره قطره های اشک چشمام توی دریا سر بگیره
سرنوشت من همین بود که چشام تو رو نبینه به خدا دیوونتم من اخر حرفام همینه
ارزوم بود که ببینم حتی لحظه ای چشاتو یا که گوش کنم یه لحظه لحن پاک خنده هاتو
ارزوم همیشه این بود که به روز بیای سراغم تو بشی یه همدم خوب واسه قلب بی پناهم
به خدا فقط می خواستم که تو پیش من بمونی از تو عاشقای دنیا تو یکی واسم بمونی...!!! پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:, :: 15:12 :: نويسنده : reza
کاش روزهــــــــــــای دلتنگی ِ مـــــــــــن..... مثل ِ \"دوست داشتن های\" تو کوتاه می شد . کاش............ ------------------------------------------------------------ زیر باران گریه می کردم آرام و بیصدا تو چتر را بالای سرم گرفتی اما همچنان گونه های من خیس از گریه ماند ...! و تو هرگز نفهمیدی که چتر باید بالای دلم باشد نه روی سرم ... www.ashkbaran.loxbolg.com ادامه مطلب ... پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:, :: 15:0 :: نويسنده : reza
ﺍﮔـــﻪ ﻧﺒﺎﺷـــﯽ ﮔــﻢ ﻣﯿﺸـــﻢ بـﯿــﻦ ﯾــﻪ ﺩﻧﯿـــﺎ ﻏﺮﯾـــﺒﻪ
پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:, :: 14:51 :: نويسنده : reza
این روزا خیلی تنــ ــــــ ــــــ ـــــهام،
خیلی داغـــــــ ــــــونم
هست کسی که مثل مـــــ ـــــــــ ـــــن دلش
نه برای کســــــــــــــــــــــی،
نه بـــــــــــ ــــــــــرای عشقی،
نه برای جایی…
نه برای چیزی!
بلکه دلش برای خـــــ ـــــــ ــــــــ ـــودش تنگ شده… برای خود خــــ ـــــــــ ـــــــــ ــــــــ ـــــودش!؟
www.ashkbaran.loxbolg.com پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:, :: 14:46 :: نويسنده : reza
تاریکی اتاقم شکسته می شود با نوری ضعیف ... لرزشی روی میز کنار تختم میفتد .. از این صدا متنفر بودم اما ... چشم هایم را میمالم .. new message تا لود شود آرزو می کنم ... کاش تو باشی ... ... سکوت می کنم ، آرزوی بی جایی بود !!
آرشيو وبلاگ پيوندها
|
|||
|